حکایت
08 خرداد 1391 توسط ثنا
اگر به چیزی درست اعتقاد نداشته باشی خیلی زود نظرمون راجع بهش تغییر می کند . در زمان قدیم در شهری باستانی دو دانشمند بودند که هیچکدام در ظاهر حرف دیگری را قبول نداشتند و علم یکدیگر را نیز زیر سوال می بردند زیرا یکی از آنها خدا را قبول داشت و دیگری در فکر وجود او بود .
یکبار در جمع مردم به مناظره پرداختند . آن شب مردی که در فکر وجود خدا بود توبه کرد و در برابر محراب سر به خاک گذاشت در حالیکه مرد دیگر در خانه داشت کتا بهای مقدس خود را می سوزاند .