ثنا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایت

08 خرداد 1391 توسط ثنا

 

اگر به چیزی درست اعتقاد نداشته باشی خیلی زود نظرمون راجع بهش تغییر می کند . در زمان قدیم در شهری باستانی دو دانشمند بودند که هیچکدام در ظاهر حرف دیگری را قبول نداشتند و علم یکدیگر را نیز زیر سوال می بردند زیرا یکی از آنها خدا را قبول داشت و دیگری در فکر وجود او بود .

یکبار در جمع مردم به مناظره پرداختند . آن شب مردی که در فکر وجود خدا بود توبه کرد و در برابر محراب سر به خاک گذاشت در حالیکه مرد دیگر در خانه داشت کتا بهای مقدس خود را می سوزاند .

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: صدرارحامی [عضو] 
  • الزهراءالمرضیه اصفهان

متن قشنگی گذاشتید موفق باشید

1391/03/10 @ 12:30
نظر از: فرهنگی [عضو] 
  • ๑۩۞۩๑فاطمیه کهنوج๑۩۞۩๑

پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند
که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!…

1391/03/08 @ 12:42


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

ثنا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس